محل تبلیغات شما
فصل عید روزهایت تمام با گریه، روزگارت لبالب از غم شد قدر یک سیب گفتن از لبخند سهم بردی و این کم از کم شد زندگی شد همان کلافی که ،سر آن را عجیب گم کردی زندگی شد همان که خود دیدی، روزهایی که سخت درهم شد غم شوهر، غمی که این کودک، غم نان هم اضافه شد بر آن شانه ات زیر بار این غمها هی شکست و شکست و محکم شد روزهایت گذشت پی در پی، روزهایت گذشت با سختی کودکت هم از این هوا دم زد، کودکت نیز با تو همدم شد فصل عید است و کودکت حالا چشم دارد به خالی دستت پر توقع خبر

کوه میخوانیش اما مشت کاهی بیش نیست

شده خورشید و به جان ظلمات افتاده 

روزهایت تمام با گریه، روزگارت لبالب از غم شد 

روزهایت ,غم ,کودکت ,فصل ,هم ,شکست ,از غم ,لبالب از ,زندگی شد ,فصل عید ,شد همان ,گریه، روزگارت لبالب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها