محل تبلیغات شما
»به چشمهای زلال مادرم پر از ابر و باران و نم چشم او گرفتار رگبار غم چشم او همه عمر جنگیده با تیرگی نیاورده یک لحظه کم چشم او فقط بر زلالی به آیینگیست اگر خورده گاهی قسم چشم او چه شبها که تا صبح در خلوتم زده زندگی را قدم چشم او طوافش به هر مذهبی واجب است مقدستر است از حرم چشم او مگر دار قالی گشایش کند گره بر گره زد به هم چشم او دمادم بمیرم اگر لازم است بیاساید این یک دو دم چشم او حسن میرزانیا

کوه میخوانیش اما مشت کاهی بیش نیست

شده خورشید و به جان ظلمات افتاده 

روزهایت تمام با گریه، روزگارت لبالب از غم شد 

چشم ,نم ,گره ,ابر ,باران ,یک ,چشم او ,و باران ,و نم ,نم چشم ,ابر و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها