محل تبلیغات شما
مضمون به مضمون تا غزل شد چشمهایت آیینه ی می در بغل شد چشمهایت در هالهای از سایه ها و سرمه ها بود خورشید رویت را زحل شد چشمهایت پلکت که باز و بسته میگردید گفتم شام ابد، صبح ازل شد چشمهایت آن قدر من در شعرهایم گفتم از آن بین جماعت هم مثل شد چشمهایت از نیش مژگانت هراسانم اگر چه کندوی شیرین عسل شد چشمهایت بی شک شکستن را روا دانم اگر که آیینه ی اهل محل شد چشمهایت مرگ است و در چشمان مردم تلخ اما شیرین شد آن دم که اجل شد چشمهایت حسن میرزانیا.بن بست

کوه میخوانیش اما مشت کاهی بیش نیست

شده خورشید و به جان ظلمات افتاده 

روزهایت تمام با گریه، روزگارت لبالب از غم شد 

چشمهایت ,مضمون ,شیرین ,ها ,گفتم ,آیینه ,شد چشمهایت ,آیینه ی ,مضمون به ,به مضمون ,غزل شد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه نشاط و پویایی